تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 10 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

دو روز آخر هفته 2 - 3 تیر

پنجشنبه ٩٠/٤/٢ = شب وقتی بابایی از شرکت اومد خونه کارهامون رو کردیم تا بریم خونه عمو علیت ولی بابات که به خونشون زنگ زد کسی نبود. ما هم رفتیم شفا. من بستنی خوردم بابایی هم بلال. شما هم هیچی شرمندتم مامانی البته بدجوری هم نگامون میکردی و من مجبور شدم در کمال شرمندگی روم رو بکنم یه طرف دیگه و بسرعت بخورم تا شما هوس نکنی...(که البته کرده بودی) آخه نازگلکم هنوز این مواد غذایی بیرون واست خوب نیست مخصوصا بستنی و مخصوصا الان که شما تازه سرماخوردگیت خوب شده. شما رو بردیم پارک اونجا و شما ذوق کنان طبق معمول اینور اونور میدویدی ... از این ماشین قرمزه تو پارک خوشت اومده بود و گیر داده بودی بهش. هوس خوردن بلال کرده بودی ...
7 تير 1390

مریضی تارا - کادو نی نی وبلاگ رسید

از روز یکشنبه صبح تارای مامان دیگه صبحها میره پیش مامان شایسته اش. مامان نسرین یکشنبه عصر رفت تهران. یکشنبه شب شما خیلی حالت بد بود. گلو درد شده بودی و سرفه میکردی. گلوت خیلی اذیتت میکرد و بدت میومد و همش و همش سرفه میکردی و اصلا بین سرفه هات نفس نمیکشیدی . خیلی ترسیدم و جوش زدم. تا ساعت ٣.٥ بیدار بودیم من و تو . تا اینکه بالاخره خوابیدی. دوشنبه صبح دیگه اداره نرفتم پیش دخمل مریض مامانی موندم. دوشنبه شب هم بردیمت دکتر. تو مطب دکتر هم یکسر جیغ کشیدی. ایشا.. زودی خوب شی مامانی. خیلی بد مریض هستی... راستی روز سه شنبه هم کادو نی نی وبلاگت بدستمون رسید . که اون هم جریانی داره: من آدرس خونه بابا بزرگت اینها رو داده بودم. ظهر وقتی رسیدم...
1 تير 1390